به نام خدا
یه خاطراتی تو ذهنم هست که تمام تابستون رو برای فراموش کردنشون تلاش کردم و خدا رو شکر خوب موفق بودم. فقط یه چیزایی وجود داره که دیدنشون منو یاد اون روزا می اندازه. یاد پروژه ی ترم چهار، نگاههای ترم چهار، امتحان های ترم چهار، حرف های ترم چهار، هم اتاقی های ترم چهار و دوست ترم چهار!!!از یه طرف دلم نمی خواد از بین ببرمشون و از یه طرف هم طاقت حتی یه نگاه سطحی رو هم بهشون ندارم!لحظه ای که وجودشونو درک می کنم عذاب می کشم.تنها راهی که به ذهنم می رسه اینه که یه چند وقتی نبینمشون...دلم می خواد یه روزی از خواب بیدار شم و ببینم که تمام اون روزها رو فراموش کردم...
به یاد خدا
یه خاطراتی تو ذهنم هست که تمام تابستون رو برای فراموش کردنشون تلاش کردم و خدا رو شکر خوب موفق بودم. فقط یه چیزایی وجود داره که دیدنشون منو یاد اون روزا می اندازه. یاد پروژه ی ترم چهار، نگاههای ترم چهار، امتحان های ترم چهار، حرف های ترم چهار، هم اتاقی های ترم چهار و دوست ترم چهار!!!از یه طرف دلم نمی خواد از بین ببرمشون و از یه طرف هم طاقت حتی یه نگاه سطحی رو هم بهشون ندارم!لحظه ای که وجودشونو درک می کنم عذاب می کشم.تنها راهی که به ذهنم می رسه اینه که یه چند وقتی نبینمشون...دلم می خواد یه روزی از خواب بیدار شم و ببینم که تمام اون روزها رو فراموش کردم...
به یاد خدا
نویسنده » Ambrosia » ساعت 1:14 صبح روز سه شنبه 87 شهریور 19